- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
اگر رزق من سامرایی نمیشد نـصـیـبم مـقـام گـدایـی نمیشد اگر قـابـلـیـت نمیداشت قـلـبم ز چشم کریمت عطایی نمیشد به اذن تو سجاده را پهن کردم لب من که وا به دعایی نمیشد یقـینا اگر مادر تو نمیخواست دل من بـرایت هـوایی نمیشد اگر که ضریح تو جلوه نمیکرد ز باغ جـنان رونـمایی نمیشد شبـیه جهـنم جهان بود اگر که به نور رخت روشنایی نمیشد تو در جامعه شرح توحید دادی که بیجامعه دل خدایی نمیشد اگر آن زیارت نمیمـاند از تو دل عـارفی کـبـریـایی نمیشد و هر سالکی سیر کامل نمیکرد اگر از تو این رهگشایی نمیشد کـلـیمانه مداحی خویش کردی تو را بهتر از این ثنایی نمیشد شما مـهـبـط نـور وحـی الـهید بشر بی شما رهـنمایی نمیشد شما معدن رحمت و گنج علمید نبـودیـد، دنـیا که جایی نمیشد چو ویرانه میشد، لجن زار میشد یقین غیر ظلمت سرایی نمیشد شما باب ایـمان و سرّ خـدائـید خدا میشدید حق چو آیینه میشد نـبـودیـد اگـر که پـنـاه خـلائق از این تنگناها رهایی، نمیشد اگر در سـقـیـفه خیانت نمیشد به فرزند زهـرا جفایی نمیشد نمیشد تعارف به او جامی اصلا در آنجا چنین ماجرایی نمیشد خدایا چه میشد که از زهر، قلبش جوادی نمیشد، رضایی نمیشد به دنبال مرکب پیاده نمیرفت اسـیـر مسـیـر بـلایـی نـمیشد چنین که شده زخم پاهایش، ای کاش دگر دختری پاحـنـایی نـمیشد دل شب پی نـاقـهای در بیابان ز سیلی شکسته صدایی نمیشد دگـر آبـروی رقـیـه نمیرفـت اگر احتیاجش عصایی نمیشد ائـمّه اگر به شـهـادت رسیـدند یکی مثل آن کـربلایی نمیشد همه لااقل یک کفن داشتـنـد و تـنـی دفـن با بـوریایی نمیشد و یا پیکری زیر پایی نمیماند سری قاری نـیزههایی نمیشد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
شمیم عطر رحمت میوزد از کوچهها امشب دوباره دیده شد در آینه وجهِ خـدا امشب میان گاهواری که مَلک گهواره جنبان است به جلوه آمده روی علیِ مرتضی امشب بخوان چندین فراز از جامعه در نیمه شب امشب که حال دیگری دارد مناجات و دعا امشب چرا باید به دارو و دوا و نسخه دل بندم چرا که نام هادی میشود درد و دوا امشب ز یمن مقدم مولود زهرا حضرت هادی شده آئـیـنهبـندان خـانۀ ابنالـرضا امشب شبـیهِ کنج ایوانِ طلا در کنج این هجره نشستن پای گهواره عجب دارد صفا امشب دخـیـلِ دامن این نازدانه شهـر پیـغـمـبر نمایان شد که فرقی نیست در شاه و گدا امشب نه اینکه در مدینه کوچههای شهر روشن شد چراغان میشود از نور او عرض و سما امشب شب میلاد ساقی پُر کند جام مرا از مِی چه شوری در زمین و آسمان گشته به پا امشب شده عرش برین شهر پیمبر لیک میدانم خبرهایی است در هر جای جایِ سامرا امشب دمِ بابالجـواد آنگونه خـیل زائران دیدم که گفتم هست این میخانه هم دارالشفا امشب
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
خَبَرش آمده که عرش چراغان شده است خنده مهمانِ لبِ حضرتِ باران شده است گُـلِ لـبـخـــند کـه آمـد بـه لـبِ مـادرتـان همۀ عرشِ خدا شاد وُ غزلخوان شده است سـفـرهای پُر بَرَکت پَـهـن شـده در دنـیـا نان خورَش حاتم وُ ایّوب وُ سلیمان شده است خوش به حالِ دلِ هرکس که به او دل داده میـهمانِ حـرَمَش زائرِ سبحان شده است دَم به دَم شکرِ خدا کُن که به او دل دادی مکـتَـبَـش مصطفـوی وُ نَسَـبَـش مولایی نَفَـحات وُ حـرکات وُ نَـفَـسـَش زهـرایی وارثِ صبر وُ کراماتِ عمویَش حسن است خُلق وُ خویَش، بَر وُ رویَش، همه عاشورایی آبـرودار شـود سـائـل وُ مِـسکـیـنِ حـرم خوش به حـالِ دلِ ما که شده سـامّـرایی آمـد و شادی وُ سبـزی وُ طـراوت آورد وَ به یُـمـنِ قـدمَـش خـاک شـده رویـایـی صـف ببـنـدیـد مَـساکـینِ حـرم با شـادی آمـده تــا دلِ طـــوفــان زده آرام شـــود حـج نَرَفـته حـرمی صاحبِ اِحـرام شود علوی نام وُ مَرام است عجب نیست اگر وارثِ بـیـرقِ جــاءَالـحَـقِ اســلام شــود او نگـاهی بُکُـند فُـلک وُ فَـلَک میگردد شیرِ حَق کرد نَظَر شیـرِ ژیان رام شود قـابی از سـجـدۀ سجّـاد وُ کـلامِ باقـر… با دَمِ صـادق وُ کـاظـم اگـر اِدغـام شود میشـود صـفـحـۀ خـشکِ دلِ مـا آبـادی زائران حرم وُ صحن وُ سَرا را عشق است عاشـقـانِ نقی وُ اسمِ شما را عشق است هر کسی جامعه میخـواند وُ حالی دارد در حریمِ پسرِ جود وُ سَخا را عشق است نوۀ حضرتِ سلطان وُ مسیرِ فـرج وُ… دلبرِ خوش سخن وُ میرِ وِلا را عشق است سامـرایی شـدهها مـاهِ نَـوا نزدیک است گریه وُ سینه زنی؛ کربوبلا را عشق است مشهد وُ سامرهُ و کربوبلا میگویند…
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
ای نگاهت در مسیر کهکشانها ماندگار وسعت دستان تو بر سایه بانها ماندگار میشود ثابت به من در هر فرازِ جامعه نام تو بین هـمـه خـطّ امـانهـا مانـدگـار ما گدای سامرایت! سفـرهها از لطف تو پهن خواهد شد! در آنها آب و نانها ماندگار شک ندارم از کـرم آباد چـشمانت هنوز باغ آباد است و شوق باغـبانها ماندگار چونکه همنامِ علی خواندت پدر، شد تا ابد أشـهـدُ انّ عـلـی بـیـن اذانهـا مـانـدگـار فعلتان خیر است و احسان عادت هر روزتان تا ابد هستـنـد آری مـهـربـانها ماندگـار سائل آمد پشتِ در وقت سحر، حین غروب اینچنین پایِ حرم شد آسـتـانها مانـدگار رفت با دستانِ پُـر بیآنکه بشناسد تو را میشوند اینگونه بینام و نشانها ماندگار ده چراغِ عرش روشن! أنتَ هادیَ ٱلاُمم آیههایت هست در شمس و دخانها ماندگار سامـرا با عـشق تو آباد خـواهد شد ولی حرف تو این است باشد جمکرانها ماندگار!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی علیهالسلام
دلبـر تو باشی بایـد از دلبر بخـوانم شرک است اگر نام کس دیگر بخوانم رفـتم به کُـرسی ادب تکـیـه کـنم تا مدح تو را از روی آن منبر بخوانم قرآن به روی چـشمِ جانم باز کردم تا اینکه معـنـای تو را بهتر بخوانم باید که تـأویل تو را ” حـیدر” بدانم یا اینکه در تفسیرت از کوثر بخوانم وقـتـی ولـیالله و عـیـن الله هـسـتـی ابن الصفا ابن السخـا ابن الکـریمی برگ خلاصی از منیّت از جهـیمی در عقل و روح و جسم ما با ما سهیمی هادیّ جانهایی هدایت را زعـیـمی با گنبدت خورشید را هم محو کردی با صحـنهـایت بـانـی دارالنـعـیـمی وقتی که تو مولای شاه عبدالعظیمی هم سامرا هستی و هم در ری مقیمی در جان ما بر مسـند عـزّت نشستی ما را هـدایت بینهـایت کردهای تو اصلا هـدایت را هدایت کردهای تو شاهی و تخت شاهیات قدری حصیر است بر تکهای از نان کفایت کردهای تو بـا زنـدگی خـویـش قــرآن خــدا را یک دور، از اول حکایت کردهای تو از عرش بالاتر زدی ای حامل عرش آنقدر که در خود درایت کردهای تو بابا بـزرگ مـهـدی زهـرا نـگـاهی ای دل اگـر امـسال سامـرّا نـرفـتی یعنی که پائـین مـاندی و بالا نرفتی ای قطره از چه در پی دریا نرفتی؟ بیـچـاره… زیر سایۀ طـوبا نرفـتی تا کربلا رفتی و برگشتی به خانه؟ پَـر زد دلت تا سـامـرا اما نـرفـتی؟ یک جای کارت لـنگ میـزد که آقا برگ بـراتت را نـزد امـضا نرفتی من دوست دارم تـا به سـامـرّا بیایم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام هادی علیهالسلام
ای «سُرّ مَن رَأیٰ»ی غم ما فقـیرها ای رویـش امـیـد، مـیـان کـویـرهـا ای خـالـق زیـارت کـلّ ذواتِ نـور ای جـامـعـه سُـرای تـبـارِ کـبـیـرها یا هـادیالاُمَـم! اگر انـوار تو نبـود بـیـراهـه میشـدنـد تـمـام مسـیـرهـا منّت کشیده عرش، برای جلوس تو اما نشستهای به حـصارِ حـصیـرها مـعـلـوم شـد، امـامِ تــمـامِ خـلایـقـی تا سر گـذاشـتـند، به پای تو شیرها ای مظهرِ شکوهِ علی؛ چارمین علی! میلاد توست، مطـلع عـید غـدیـرها یا ایهاالعـزیز! تَـصَدَّق عَـلیَ الذَّلـیل عشق تو عزّت است، برای حقیرها یکبار هم به گوشۀ صحنت نظر بکن یکـدم بیا به دیـدن ما گـوشهگـیرها! بنـشـین کـنـار سـفـرۀ سائـل تـبارها برکـت بده به لـقـمۀ نان و پـنـیـرها
: امتیاز
|
خروج سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کوفه
از مکه خبر آمده داغ است خـبرها بـایـد بـرسـانـند پـدرهـا به پـسـرهـا داغ است خـبرها نکـند بـاد مخالف در شهر بـپیچـد بزند شعله به درها نزدیک سحر قافلهای رد شد از اینجا مانـدیـم دوبـاره من و امـا و اگـرها
: امتیاز
|
خروج سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کوفه
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود چه بهـره از دل دیـوانه یـار اگر برود حجاز، بر قدِ سروِ که تکیه خواهد کرد؟ به سوی دشت طف آن کوهسار اگر برود مگر به معجزه، زمزم نخشکد از گریه مُراد این همه چـشم انـتظار اگر برود چگونه مـاه به گِرد زمین طـواف کند دلیـل گـردش لـیـل و نهـار اگـر برود بعید نیست شغـالان به شهر پای نهـند امیر و شیرِ عرب، زین حصار اگر برود به زیر تیغ ستم کار کاهلان زار است حـسـین یکّـه به آن کـارزار اگر برود ز غم دو چشم پیمبر به خون شود غرقه به پای طفلی از این زمره خار اگر برود شب جماعت کوفی سحر نخـواهد شد سرش به نیزه سوی شام تار اگر برود پس ازحسین، به خون، شیعه مشق خواهد کرد به ظـلم سر نـسـپارد به دار اگر برود
: امتیاز
|
خروج سیدالشهدا علیه السلام از مکه به سمت کوفه
حج نیمه تمام را بگذارد در مسیری جدید راه افتاد همه گفتند حاجی احرامش را رها كرد و در گناه افتاد حاجی اما نه آنكه عاشق بود روی معشوق را به یاد آورد كعبه یك لحظه رفت از ذهنش تا نگاهش به آن نگاه افتاد پشت پایش كسی نپاشد آب قصد ترك دیار دارد وای مكه از عمق قصه آگاه است كعبه در پردهای سیاه افتاد آنطرف عدهای به استقبال، حاجی از حج به كربلا آمد قصه اما به شكل دیگر بود شاعراینجا به اشتباه افتاد كربلا بود و رسم خود شاعر غزلی تكه تكه میخواهد مثلا از كنار الا لله، قطعهای مثل لا اله... افتاد صحبت از یك تن و هزاران تیر، صحبت از یك گلو و یك شمشیر لااقل كاش قاصدی میگفت، یوسف اینبار هم به چاه افتاد حاجی اما هنوز عاشق بود در طوافی كه عشق میفرمود حج خود را تمام و كامل كرد، بر سر نیزهها به راه افتاد
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
در آسمان بیکسیام یک ستاره نیست غربت نشین کوفهام و راهِ چاره نیست طوفان کینهها شده راهی در این دیار دریای غـصههای دلم را کناره نیست آه ای حسین فاطمه برگرد از این مسیر در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست جایی که نور حق به دلِ مردمش نرفت جای طلوعِ نورِ تو ای ماهـپاره نیست از عهد خوش مرا به بلندی کشاندهاند مهمان که جای او سرِ دارالعماره نیست کس نیست گوید این سرِ مهمانِ کوفه است جای تـنـش دگر سرِ میخِ قـناره نیست این حـرف آخـرم نکـند بـشـنود رباب حتی که رحمشان به سرِ شیرخواره نیست
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
مـنـم تـجـسّـم شـیـری به دام افـتـاده به دام جـمـعـیـتـی بـد مــرام افـتـاده چنان پُراست شکمهایشان زمال حرام که از سر هـمه عـشـق امـام افـتاده هجوم زخـم به جانم نـشـسته و بدنم شـبـیـه فـاطـمـه در ازدحـام افـتـاده میان شهر مسلمان نـمای مُسلم کش غریب در مـلاء خاص وعام افتاده چه خوابها که برای عقیلهات دیدهاند زبـان بـرای بـیـان از کـلام افـتـاده زبس هوای تو را پروراندهام درسر که از تـنـم به هـمـیـن اتـهـام افـتاده منم که باهمۀ جان به شوق پابوست سـلام کـرده و از روی بـام افـتـاده هـزار شکـر میمـیـرم و نـمیبـیـنم به خاک، جـسم تو بیاحـترام افتاده
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
وقـتی نـفـس از سیـنه بالاتـر نـیـاید جز هِق هِق از این مردِ غمگین بر نیاید خـیـلی بـرایِ آبـرویم بـد شد ایـنجـا آنـقـدر بـد دیـدم که در بـاور نـیـاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گـفتم به طوعه تا که پشتِ در نیاید سوگند خوردم در مدیـنه بعدِ زهـرا خـانـمِ خـانه پـشتِ در دیـگـر نـیـاید دیر است اما کاش میشد تا عـقـیله شهرِ تـنـور و خار و خاکـستر نیاید بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم هرکـس بـیـاید مـادرِ اصـغـر نـیـاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بـیآبـروها آبـرویـم رفـت از دسـت از بس که زخمم میزدند از حال رفتم بـینِ جـمـاعت بودم و گـودال رفـتم با سنگهای خود سرِ من را شکستند انگشتِ بیانگـشـترِ من را شکستند وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او وقتی که انگـشتر زِ دستت در نیاید یا لااقـل دنـبالِ این هـشـتاد خـانـوم نـامـحـرمی با خـیـزرانِ تَـر نـیـایـد بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هرکـس بیـاید کـاشـکی مـادر نـیاید
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین دوم فــدایـی حــرم خــواهــر حـسـیـن لـب تـشـنـهام ولی نـزنـم لـب بـه آبـها سیراب میشوم فـقـط از ساغر حسین گرد و غبار چهرهام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از درِ حسین فـطرس کجاست تا بـبـرد این پیام را؟ بـاید سـلام من بـرسـد محـضر حسین دلـواپــسـم بـرای الـنــگـوی دخـتـرش دلـواپـس ربــودن انـگــشـتـر حـسـیـن مثل تـنـور لحـظـه به لحـظـه گـداخـتم نـقـشـه کـشـیـدهانـد بـرای سـر حـسین روی قـنـاره تـشـنۀ صوت حجـازیام تا که علم شود نوک نی مـنـبـر حسین پـائـین پـای اکـبـر او مـدفـن مـن است در کـوفـه نیست مـقـبـرۀ نوکـر حسین
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از شهادت
تـنهـاتـرین غریب کجایی پسر عمو کُـشته مرا هـوای جـدایی پسر عمو زخـمـیتـرین سـتـارۀ دارالامـارهام آمـادهام بـرای رهـایـی پـسـر عـمـو فریاد میزنم که به اینجا سفـر نکن دیگر مرا نمانـده صدایی پسر عمو امشب همه فدایی و فردا همه فرار! در عهد کوفه نیست وفایی پسرعمو از بچههای فاطمه فرمان نمیبـرند اینجا اسیر جور و جفایی پسر عمو یک پیر زن به داد دل خستهام رسید بر زخم من رسانده دوایی پسر عمو شرمندهام از این که نوشتم بیا حسین دارم به لب دعا که نیایی پسر عمو راهـی شـده دلـم به تـمـنـای دیـدنت بـا کـاروان کـربوبلایی پسر عمو بختش بلند آنکه دلش جای عشق توست مسلم ستارهای به بلندای عشق توست
: امتیاز
|
مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
سلام ما به حسین و سفـیر عـطـشانش که در اطاعت جانان، گذشت از جانش به آن غریبترین سربهدار وادی عشق به مسلم بن عـقیل و دو نـور چشمانش به عزم شب شکن و همّت علیوارش به صبر و قوّت قلب و شکـوهِ ایمانش میان معرکه، چون کوه محکم و نستوه ستاده در بَرِ اهـریـمنان به کف جانش تمام شهر پُر از دشمن است و میبارد نفاق و فـتـنه ز بارو و بـام و ایـوانش در آستان مُحرّم، به خاک و خون غلتید منای کـوفـه بـبـیـنـید و عـید قـربانـش طـلایـهدار بــزرگ قــیــام عــاشــورا فـدای نهضت سرخِ حسین شد، جانش
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام
خوشا بحال دلی که به دلبـری برسد به سـفـرۀ کـرم ذرّه پـروری بـرسد هـمـه رعـیّـت اربـاب میشـویم اما غـلام با ادب اینجا به برتری برسد کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد به یک اشارۀ آقا به سـروری برسد اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست در آخرت به مقامات بهـتری برسد به نیـم قـطرۀ اشک محـبـتـش ندهد اگر خوشیّ دو عالم به نوکری برسد شبیه فطرس درمانده غصهای دارم نشستهام که مگر پر، نه؛ شهپری برسد ز "قال باقـر علیهالسلام" مست شود اگر کسی به فیوضات منبری برسد کسی که بر کـرمـش افـتـخار میکردند اگر نبـود خـلائـق چه کار میکـردند!؟ قـلـم به دست گرفـته رسـاله بنویسد به نام حـضرت جلّ جـلاله بنـویسد مقید است به تحلیل کـربلای حسین کنار این همه مقـتـل، مقاله بـنویـسد مقـیـد است که تاریخ را ورق بزند دوبـاره از غـم تـلـخ قـبـالـه بنـویسد روایت سفرش سوی کربلا کم نیست تمام روز و شبش را به ناله بنویسد میـان روضۀ بـازار شـام میطلـبـد که از نجابت طفـل سه ساله بنویسد تمام مـرثـیـههایش میان لـفـافه ست به اشک چشم تر از باغ لاله بنویسد برای اینکه محـرم به کـربلا بـرسم نـشـستهام که برایـم حواله بـنـویـسد کـنـار این هـمه ابـر بهـار گـریه کـنـم مـیان روضـۀ او زار زار گـریه کـنـم دلی شکسته و بغضی شکسته تر دارد دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد؟! همیشه مجلس روضهاش پُر تلاطم بود حـسین گـفـتـن او مـزّهای دگر دارد مرور خاطرهها کار هر شب آقاست چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد چقدر پیر شده، خم شده، شکسته شده به خاطر غم و غصه است، خب اثر دارد چقدر این شب آخر به مادرش رفته میان نـافـلـهاش دست بر کـمر دارد لهوف از غم یک صبح تا شبش،گفته کجا کسی ز غم و غصهاش خبر دارد!؟ میان این همه ارثی که از پدر بُرده اگر غـلـط نـکـنم گـریه بیشتر دارد همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است چرا که روضۀ گودال زیر سر دارد غروب روز دهم را نمیبرد از یاد شبیه خـیمه شده، آه شعـله ور دارد به یاد کودکیاش از رقیه میخواند چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد همینکه خار نشسته به پای او کافیست خدا کند که دگر زجر دست بردارد میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد گـرسنه بود ولی تازیانه سـیـرش کرد
: امتیاز
|
مناجات با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه در شهادت امام باقر
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست اصـلاً بـرای آمـدنـش بـیقـرار نیست گـیرم رسیـد روز وصالش چه فایده؟! وقتی که دل، به شوق وصالش دچار نیست روزی هـزار بار دلـش را شکـسـتهام این گونه زیـستن، ادبِ انـتـظار نیست همسایهای گرسنه و اهل محـله خواب یعنی در این محله کسی سفرهدار نیست؟! آخـر چـقـدر در پـی دنـیـا دویـدهایـم؟! باور کنیم، حـرص زدن افتخار نیست امروز اگر که توبه نکردم، چه میکنم فردا که زیر خاک، مرا اختیار نیست؟! باید که گردگیری دل کرد و گریه کرد گریه برای عـاشق دلـداده عـار نیست ای دل به هوش باش و ببین چرخ روزگار خالی ز لطف و رحمت پروردگار نیست وای از مـزار و غـمکـدۀ باقـرالعـلـوم یک سایهبان به گسترۀ آن مزار نیست حجّـاج، مـکـهانـد و به روز شهـادتش یک شیعه در مجاورت آن دیار نیست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
کـمیت قافـیه لـنگ و زبان شاعر لال چرا که وصف امام است در قصیده محال صدای پـای مسیـحا حـیـات میبخـشد به عشق او فوران کرده ذوق رو به زوال چه خوب جهل ندارد محلی از اعراب چه خوب از اینکه میآید جواب هر چه سوال به حـکـمت کـلـمات امام خـورده گره "کلام"و"فلسفه"و"منطق"و"اصول"و"رجال" ولـو ولـیّ خـدا را به احـتـجـاج کـشی "ابوحنیفه" که باشی نمیرسی به کمال ز " قـال باقـرعـلـیهالـسلام" فـهـمـیـدم دمش به حوزۀ علمیه میدهد پَر و بال رواست گر بنویسد جناب شیخ صدوق برای رحمت بیمنتش دوباره "خصال" خلاصۀ غزل من به قول "شیخ اجل" بس است عشق گـرانـمایۀ محمد و آل دم حــرم مـتـحــول شـود دل سـنـگــم چه شد مدینۀ من ای محول الاحوال!؟ به دوش خود بکشم حسرت بقیعش را چه میشود که خدا روزیام کند امسال بـبار چـشـم که تـنهـا به داد ما بـرسـد میان قبر همین چند قطره اشک زلال به حـشر لطمه زنانش چه آبرومـنـدند فروخـتند ز داغـش جمال را به جلال بــه آیـه آیــۀ قــرآن قــســم نــمـیآیــد به طفـل بیسـپر پنج ساله "قـد هلال" غروب عصر دهم با دو چشم خود میدید تمام روضۀ مکشوفه را...برای مثال: کـنار اهل حـرم دیـد دست پُر برگشت حـرامـزادۀ ذی الجـوشن از ته گـودال
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیه السلام قبل از شهادت
از سـن کـودکـی شده غـم آشـنـای من بـاد خـزان وزیـده به دولت سرای من بغض و شرر گرفته مسیر صدای من بـالا گرفـته کـار دل و گـریـههای من خاک مزار من ز جفا بینصیب نیست زائر نمانده دور حریمم، عجیب نیست مانند من امـام غـریبی، غـریب نیست گـریـه کـنـید اهـل مِـنـا در عـزای من اهـل زمانه غـصه به قـلـبم رسانـدهاند بر روح و جان من غم و غربت چشاندهاند من را به روی مرکب سَمّی نشاندهاند از زهرِ زینِ اسب ورم کرده پای من از کودکی رسیده به من چهرهای کبود در کـربـلا و کوفه و جـولانگـه یهـود از بس که زخـم های تنم در فشار بود مانـده نـشان سلـسله بر جای جای من بر روی خار سخـت مغـیلان دویـدهام از ابن سعـد و حـرمـله طعـنه شنیدهام هـفـتـاد و دو ستـاره بَـر نـیـزه دیـدهام این روضههاست گوشهای از ماجرای من بـازار و ازدحـام نـرفــتـه ز خــاطـرم آتـش ز پـشـت بـام نـرفـتـه ز خاطـرم بـزم حــرامِ شـام نـرفــتـه ز خــاطـرم مانـده ز شام، کرب و بـلایی برای من یـادم نـرفـتـه چـشـم تـرِ عـمّـه زیـنـبـم آتـش گـرفـتـه بـود، پَـر عـمّـه زیـنـبـم یـاد لـبـاس شـعـلـه ور عـــمّـه زیـنـبـم فـریـاد مـیکـشـد جـگـر مـبـتـلای من من روضه خـوان غـربت عمّه رقیهام مـردم شکـست، حُـرمت عـمّه رقـیهام آه... از شـب شـهـادت عـمّـه رقــیـهام تغییر کرده صحبت و حال و هوای من یاد غروب کربوبلا زار و مـضطرم آن خـاطــرات مـیگـذرد از بــرابــرم یک عـمـر یـاد تـشـنـگی جـدّ اطـهـرم ذکـر حـسـین گـشـته دعـا و نـوای من داغـش برای اهل ولا سیـنه سوز ماند بیحال، زیر خـنجر آن کـینه توز ماند در زیـر آفـتـاب بـیـابان سه روز ماند اعضای جدِ تشنه لب و سر جدای من
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
مـولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم از نـسل هـل اتی تویی یا باقرالعلوم یک جلوهات به ظاهر و باطن بیانگر است پیـدای هـر کجا تویی یا باقرالعـلوم با آن همه روایت سبزت مشخص است پـروازِ تـا خـدا تویی یا باقـرالعـلوم دیگر پی طبیب و دوایـش نمیرویم درد و دوای ما تـویی یا باقـرالعلوم با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم بانـیِ روضهها تویی یا باقـرالعـلوم ما نوکـریم و بر دل عالم نوشتهایم: مـولا و مقـتـدا تویـی یا باقـرالعـلوم در چهرهات همیشه دعا موج میزند منـظـومـۀ دعـا تویی یا باقـرالعـلوم ما غصۀ عـذاب جزا را نمیخوریم تا شافـع جــزا تـویی یا باقـرالعـلوم ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم راویِ مـاجـرا تـویـی یا باقـرالعـلوم از کوفه و خـرابه و دروازهها بگو مشروح غصهها تویی یا باقرالعلوم ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم
: امتیاز
|
شهادت امام محمد باقر علیه السلام
ما با مِـنـا روضه برای تو گـرفـتیم با مـادرت زهـرا عـزای تو گرفتیم حالا که در صحن و سرایت زائری نیست ایـنجا عـزا با شیـعـیـان تو گرفـتـیم داری تـَقَـلّا میکـنی مـانـنـد گـودال محکم رَدای تو؛ عبای تو…گرفتیم میسوزی اما خنجری بر حنجرت نیست پس پای نی روضه به جای تو گرفتیم قرآن بخوان تا خیزران دور و برت نیست ما خـتم قـرآن در عـزای تو گرفتیم هرچند صحنت خاکی و تاریک و خالیست هرشب تب صحن وسرای تو گرفتیم مـثـل دعــای نــدبـه بـاران بهـاریـم این درس را از کـربلای تو گرفتیم
: امتیاز
|